محل تبلیغات شما
داستان کوتاه زال از شاهنامه سام از ھمسر زیبایش صاحب کودکی بسیار زیبا میشود ولی تمام موی سر و مژگان و بدن او چون برف سفید بود. سام از ترس سرزنش مردم کودک خود رابه کوه البرز برد. جائی که سیمرغ لانه داشت گذاشت، شاید سیمرغ کودک را بخورد. ولی به فرمان خدا، سیمرغ ان طفل را حفاظت و بزرگ کرد. سال‌ھا گذشت، کودک بزرگ شد با نشانی فراوان از پدر. سام در خواب دید مردی بر اسبی تازی نشسته، از سوی سرزمین ھندوستان بسوی او می آید و مژده داد که فرزند تو زنده است.

خرگوش دم دراز و روباه حیله گر

داستان دختر زیبا و مرد حیله گر

داستان جالب «ششمین دختر»

سیمرغ ,کودک ,سام ,ولی ,داستان ,کوتاه ,سام از ,از شاهنامه ,داستان کوتاه ,کوتاه زال ,زال از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها