اميدوارم وقتي كه اين داستان را خوانديد ما را با نظرات خود دلگرم كنيد یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود، سالها پیش در دهکده ای دور، پیرمرد و پیرزنی با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند. آنها یک غاز عجیب داشتند، غازی که مانند غازهای دیگر نبود؛ چون تخم های این غاز از طلا بود. هر روز صبح غاز زیبا یک تخم طلایی برای پیرمرد و پیرزن می گذاشت و پیرمرد، تخم طلا را می فروخت. با پول تخم طلایی پیرمرد و پیرزن زندگی خوبی درست کرده بودند، ولی با این حال پیرزن خرگوش دم دراز و روباه حیله گر
داستان دختر زیبا و مرد حیله گر
داستان جالب «ششمین دختر»
تخم ,غاز ,پیرمرد ,طلا ,پیرزن ,خوبی ,پیرمرد و ,تخم طلایی ,تخم طلا ,و پیرزن ,زیبا یک
درباره این سایت